!!! من و تو

من آن شبــهای تاریکـم،کـه مـاهــش را تـو قاپیـدی

 

من آن قلب یخی هستم،که خورشیدش تو دزدیدی

 

من آن دریای خاموشم،که موجـش را تو بشکستی

 

من آن دشـت پـر از برگـم،کـه گلـهایـش تو پـرپـردی

 

من آن عشـق فرامــوشم،کــه قلبـش را تــو  آزردی

 

من آن حـس پـر از دردم،کـه تـو آن را بــه مـن دادی

 

من آن تنـهاتـرینــم کـه،تـو هـدیـش را به مـن کـردی

 

من آن ابـر پــر از اشکـــم،که تـــو آن را پـرش کـردی

 

من آن کـوه پــر از صبــــرم،در ایــن دوری و تنـهایــی

 

من آن روزی کـه تـو رفتــی،بـه یـاد خاطـــــــرم دادم

 

که در یلــــــدای شبـــهایـم،به یادت اشــــک ریـــزد

 

تا شاید مرحمـــــی باشد،بـرای این دل خستــــــم

 

که بعد از تــو در این دنیا،به هیچکس دل نمی بندد

 

 

+نوشته شده در 5 تير 1389برچسب:,ساعت20:59توسط U and I | |

دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

وهر روز

برای دلم مشتری آمدو رفت

و هی سرسری آمد و رفت

ولی هیچ کس واقعا

اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم قفل بود

کسی قفل قلب مرا وا نکرد

یکی گفت:

چرا این اتاق پر از دود و آه است

یکی گفت:

چه دیوارهایش سیاه است

یکی گفت:

چرا نور اینجا کم است

و انگار هر آجرش

فقط از غم وغصه و ماتم است

و رفتندو بعدش دلم ماند بی مشتری

و من تازه آن وقت گفتم:

خدایا تو قلب مرا می خری؟

و فردای آن روز

خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه

پشت خود بست

و من روی آن در نوشتم:

ببخشید دیگر

برای شما جا نداریم

از این پس به جز او

کسی را نداریم

 

+نوشته شده در 5 تير 1389برچسب:,ساعت20:54توسط U and I | |

 

 

 

 

 

ماه من غصه چرا؟

آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد

یا زمینی را که دلش از سردی شبهای خزان

نه شکست و نه گرفت

بلکه از عاطفه لبریز شدو نفسی از سر امید کشید

و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید

زیر پاهامان ریخت

تا بگوید که هنوز پر امنیت احساس خداست

ماه من غصه چرا؟

تو مرا داری ومن

هر شب و روز

آرزویم همه خوشبختی توست

ماه من دل به غم دادن و از یئس سخن ها گفتن

کار آنهایی نیست که خدا را دارند

ماه من غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید

یا دل شیشه ایت از لب پنجره ی عشق زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا چتر شادی واکن

و بگو با دل خود که خدا خدا هست

او همانی است که در تارترین لحظه ی شب راه نورانی امید نشانم میداد...

او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد همه ی زندگی ام غرق شادی باشد...

ماه من

غصه اگر هست بگو تا باشد

معنی خوشبختی بودن اندوه است

این همه غصه و غم این همه شادی و شور

چه بخواهی و چه نه میوه ی یک باغند

همه را باهم و با عشق بچین...

ولی از یاد مبر

پشت هر کوه بلند سبزه زاریست پر از یاد خدا

و در آن باز کسی می خواند

که خدا هست خدا هست

وچرا غصه؟ چرا؟

+نوشته شده در 5 تير 1389برچسب:,ساعت20:51توسط U and I | |