!!! من و تو

عاشق نشدي زاهد، ديوانه چه مي داني؟

در شعله نرقصيدي، پروانه چه مي داني؟

لبريز مي غمها، شد ساغر جان من

خندیدی و بگذشتي، پيمانه چه مي داني؟

يك سلسله ديوانه، افسون نگاه او

اي غافل از آن جادو، افسانه چه مي داني؟

من مست مي عشقم، بس توبه كه بشكستم

راهم مزن اي عابد، ميخانه چه مي داني؟

عاشق شو و مستي كن، ترك همه هستي كن

اي بت نپرستيده، بتخانه چه مي داني؟

تو سنگ سيه بوسي، من چشم سياهي را

مقصود يكي باشد، بيگانه چه مي داني؟

دستار گروگان ده، در پاي بتي جان ده

اما تو ز جان غافل، جانانه چه مي داني؟

ضايع چه كني شب را، لب ذاكر و دل غافل

تو ره به خدا بردن، مستانه چه مي داني؟  

+نوشته شده در یک شنبه 10 اسفند 1393برچسب:,ساعت11:49توسط آیسا | |

شرابی خوردم از دستِ عزیزِ رفته از دستی...

نمیدانم چه نوشیدم که سیرم کرده از هستی...

خودم مستُ ،غزل مستُ ،تمام واژه ها مستند...

قلم شوریده ای امشب،عجب اُعجوبه ای هستی!

به ساز من که میرقصی قیامت میکنی به به...

چه طوفانی به پا کردی،قلم شاید تو هم مستی؟!

زمین مستُ،زمان مستُ،مخاطب مست شعرم شد

بنازم دلبریهایت!قلم، الحق که تردستی

فلانی فرق بسیار است،میان مستی و مستی

عزیزم خوب دقت کن!به هر مستی نگو پستی

تظاهر میکنی اما،تو هم از دیدِ من مستی

اگر پاکیزه تر بودی،به شعرم دل نمی بستی

خودم مستُ ،غزل مستُ، تمام واژه ها مستند

مخاطب معصیت کردی! به مشتی مست پیوستی


"محمد رضا نظری"

+نوشته شده در یک شنبه 10 اسفند 1393برچسب:,ساعت11:32توسط آیسا | |

سه تارم ، راست میگوید ، کمی ناکوک و بد حالم

مخالف میزنم ، زیرا ، مخالف گشته اقبالم

دلم می خواهد امشب را در آوایش رها باشم

ولی افسوس دلتنگم ، ولی افسوس بی بالم

اسیر اشک نافرمان ، اسیر بغض حرمانم

گلو را می فشارد دل ، پر از قیلم ، پر از قالم

نه آهی و نه سودایی ، نه شوری و نه غوغایی

دل آرایی ندارم تا که پرسد حال و احوالم

به دامان تو افتادم ولی دامن کشی کردی

خدایا عاشقی کن تا ...بفهمی از چه مینالم

"محسن مهر پرور"

+نوشته شده در یک شنبه 10 اسفند 1393برچسب:,ساعت11:29توسط آیسا | |