!!! من و تو

 
دردم این نیست که او عاشق نیست 

دردم این نیست که معشوق من از عشق تهی ست

دردم این است که  با دیدن این سردی ها

من چرا دل بستم؟!

+نوشته شده در سه شنبه 30 دی 1393برچسب:,ساعت14:56توسط آیسا | |

ساقیا پُر کن به یاد چشم او جامی دگر
تا بسوی عالم مستی زنم گامی دگر

چشم مستت را بنازم ، تازه از راه آمدم
بعد ازین جامی که دادی ، باز هم جامی دگر

تا مگر مستانه بر گیرم قلم ، وز راه دور
باز بفرستم بسوی دوست پیغامی دگر

رو که زین پس از کبوتر عاشقی آموختم
گر نشد بام تو ، جویم دانه از بامی دگر

ای " امید " از مستی و از عشق برخوردار شو
خوشتر از ایام مستی نیست ایامی دگر

خنده ی خورشید را هر صبح دانی چیست رمز ؟
گوید از عمرت گذشت ای بی خبر شامی دگر


+نوشته شده در شنبه 27 دی 1393برچسب:,ساعت15:22توسط آیسا | |

تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟
یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر

از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم ! آهوکم
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم

+نوشته شده در شنبه 27 دی 1393برچسب:,ساعت15:12توسط آیسا | |

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را 

                                 او که هرگز نتوان یافت همانندش را

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

                                 غزل و عاطفه و روح هنرمندش را

از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

                                 هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را

مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر

                                 هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

                             ************

مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

                                 مادرم تاب ندارد غم فرزندش را

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو

                                 به تو اصرار نکرده است فرایندش را

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

                                 مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

                                 بفرستند رفیقان به تو این بندش را :

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

                                 لای موهای تو گم کرد خداوندش را

 

"کاظم بهمنی"

+نوشته شده در شنبه 27 دی 1393برچسب:,ساعت14:55توسط آیسا | |

فال من را بگیر و جانم را...من از این حالِ بی کسی سیرم

دستِ فردای قصه را رو کن...روشنم کن چگونه می میرم

حافظ از جام عشق خون می خورد...من هم از جام شوکران خوردم

او جهاندارِ مست ها می شد...من جهان را به دوش می بردم

.

.

.


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 22 دی 1393برچسب:,ساعت17:32توسط آیسا | |

دست عشق از دامن دل دور باد!

 

می‌توان آیا به دل دستور داد؟

 

می‌توان آیا به دریا حكم كرد

 

كه دلت را یادی از ساحل مباد؟

  

موج را آیا توان فرمود: ایست!


باد را فرمود: باید ایستاد؟

  

آنكه دستور زبان عشق را

 

بی‌گزاره در نهاد ما نهاد

 

خوب می‌دانست تیغ تیز را


در كف مستی نمی‌بایست داد

"قیصر امین پور"

+نوشته شده در پنج شنبه 18 دی 1393برچسب:,ساعت15:13توسط آیسا | |

زندگی، لحظه دیدار گلــی خفته در گهــــواره است.

زندگی، شوق تبسم به لب خشکیده است.

زندگی، جـــرعه آبی است به هنگامه ظهـــر در بیابانی داغ.

زندگی، دست نوازش به ســر نوزادی است.

زندگی، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست.

زندگی، شـــوق وصال یار است.

زندگی، لحظه دیدار به هنگامــــــه یاس.

زندگی، تکیه زدن بر یــار است.

زندگی، چشمه جــوشان صفا و پاکـــی است.

زندگی، مـــوهبت عرضه شده بر من انسان خاکـــی است.

زندگی، قطعه سرودی زیباست که چکاوک خواند که به وجدت آرد به سرشاخه امید و رجا.

زندگی، راز فـروزندگی خورشید است.

زندگی، اوج درخشندگــــــی مهتــاب است.

زندگی، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است.

زندگی، طعــم خوش زیستن است، شور عشقی برانگیختن است.

زندگی، درک چرا بودن است، گام زدن در ره آسودن است.

زندگی، مزه طعم شکلات به مذاق طفل است. به، كه چقدر شیـــرین است.

زندگی،خاطره یک شب خوش،زیر نورمهتاب،روی یک نیمکت چوبی سبز،ثبت درسینه است.

زندگی، خانه تکانی است. هر از چندگاهی از غبار اندوه.

زندگی، گـوش سپردن به اذان صبح است که نوید صبـح است.

زندگی، گاه شده است خوش نیاید به مذاق.

زندگی، گاه شده است که برد بیراهم.

زندگی، هر چه که هست، طعـــم خوبی دارد، رنگ خوبــــی دارد.

+نوشته شده در پنج شنبه 18 دی 1393برچسب:,ساعت14:59توسط آیسا | |

يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پيش چشمش ساغري ، گيرم ز دست دلبري
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بيمارش کنم
بندي به پايش افکنم ، گويم خداوندش منم
چون بنده در سوداي زر ، کالاي بازارش کنم
گويد ميفزا قهر خود ، گويم بخواهم مهر خود
گويد که کمتر کن جفا ، گويم که بسيارش کنم
هر شامگه در خانه اي ، چابکتر از پروانه اي
رقصم بر بيگانه اي ، وز خويش بيزارش کنم
چون بينم آن شيداي من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوي او ، باشد که ديدارش کنم 

 

+نوشته شده در شنبه 13 دی 1393برچسب:,ساعت17:59توسط آیسا | |

زندگی جیره‌ی مختصری‌ست

مثل یک فنجان چای

و کنارش عشق است

مثل یک حبّه‌ی قند

زندگی را با عشق

نوش جان باید کرد

"نیما یوشیج"

+نوشته شده در شنبه 13 دی 1393برچسب:,ساعت17:54توسط آیسا | |

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی دردمند را

شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده سر در کمند را

بگذار سر به سینه من تا بگویمت

اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمری است در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرام و روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب

بیمار خنده های توام بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب

"فریدون مشیری"

+نوشته شده در یک شنبه 7 دی 1393برچسب:,ساعت15:56توسط آیسا | |

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست

 تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست

 

 قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟ 

 گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست

 

 گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

 گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست

 

 آسمانی تو ! در آن گستره خورشیدی کن

 من همین قدر که گرم است زمینم کافیست

 

 من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

 برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست

 

 فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

 که همین شوق ٬ مرا خوب ترینم ! کافیست

 

+نوشته شده در شنبه 6 دی 1393برچسب:,ساعت11:26توسط آیسا | |

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست

همه دریا از آن ما کن ای دوست

دلم دریا شد و دادم به دستت

مکش دریا ز خون پروا کن ای دوست

 

کنار چشمه ای بودیم در خواب

تو با جامی ربودی ماه از آب

چو نوشیدیم از آن جام گوارا

تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

 

تن بیشه پر از مهتابه امشب

پلنگ کوه ها در خوابه امشب

به هر شاخی دلی سامون گرفته

دل من در تنم بیتابه امشب

 

"سیاوش کسرایی"

+نوشته شده در شنبه 6 دی 1393برچسب:,ساعت11:9توسط آیسا | |

دلم باران
دلم دریا
دلم لبخند ماهی ها
دلم اغوای تاکستان به لطف مستی انگور
دلم بوی خوش بابونه می خواهد
دلم یک باغ ِ پر نارنج
دلم آرامش ِتُرد وُ لطیف ِ صبح شالیزار
دلم صبحی
سلامی
بوسه ای
عشقی
نسیمی
عطر لبخندی
نوای دلکش تارو کمانچه
از مسیری دورتر حتی
دلم شعری سراسر دوستت دارم
دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه می خواهد
دلم مهتاب می خواهد که جانم را بپوشاند
دلم آوازهای سرخوش مستان ِ بی دل
نیمه شب ها زیر پوست مهربان شب
دل ای دل گفتن شبگردهای عاشق ِدیروز
دلم دنیای این روز من و ما را
به لطف غسل تعمید کشیش عشق
از اول مهربان تر شادتر آبادتر
حتی بگویم زیرو رو وارونه می خواهد
دلم ....
 

شاعر: بتول مبشری

+نوشته شده در شنبه 6 دی 1393برچسب:,ساعت11:3توسط آیسا | |


هوا سردست ..
من از عشق لبریزم
چنان گرمم ..
چنان با یاد تو در خویش سر گرمم ..
که روزها و لحظه ها از خاطرم رفته ست !!

هوا سردست اما من ..
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی می کند فصل بهاران یا زمستان است !!

تو را هر شب درون خواب می‌بینم
تمام دسته های نرگس دی ماه را در راه می‌چینم
و وقتی از میان کوچه می‌آیی ..
و وقتی قامتت را در زلال اشک می‌بینم ..
به خود آرام می‌گویم : دوباره خواب می‌بینم !
دوباره وعده‌ی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا... من دسته های نرگس دی ماه را
در راه می چینم !!

+نوشته شده در جمعه 5 دی 1393برچسب:,ساعت13:37توسط آیسا | |