عاشق نشدي زاهد، ديوانه چه مي داني؟ در شعله نرقصيدي، پروانه چه مي داني؟ لبريز مي غمها، شد ساغر جان من خندیدی و بگذشتي، پيمانه چه مي داني؟ يك سلسله ديوانه، افسون نگاه او اي غافل از آن جادو، افسانه چه مي داني؟ من مست مي عشقم، بس توبه كه بشكستم راهم مزن اي عابد، ميخانه چه مي داني؟ عاشق شو و مستي كن، ترك همه هستي كن اي بت نپرستيده، بتخانه چه مي داني؟ تو سنگ سيه بوسي، من چشم سياهي را مقصود يكي باشد، بيگانه چه مي داني؟ دستار گروگان ده، در پاي بتي جان ده اما تو ز جان غافل، جانانه چه مي داني؟ ضايع چه كني شب را، لب ذاكر و دل غافل تو ره به خدا بردن، مستانه چه مي داني؟
شرابی خوردم از دستِ عزیزِ رفته از دستی... نمیدانم چه نوشیدم که سیرم کرده از هستی... خودم مستُ ،غزل مستُ ،تمام واژه ها مستند... قلم شوریده ای امشب،عجب اُعجوبه ای هستی! به ساز من که میرقصی قیامت میکنی به به... چه طوفانی به پا کردی،قلم شاید تو هم مستی؟! زمین مستُ،زمان مستُ،مخاطب مست شعرم شد بنازم دلبریهایت!قلم، الحق که تردستی فلانی فرق بسیار است،میان مستی و مستی عزیزم خوب دقت کن!به هر مستی نگو پستی تظاهر میکنی اما،تو هم از دیدِ من مستی اگر پاکیزه تر بودی،به شعرم دل نمی بستی خودم مستُ ،غزل مستُ، تمام واژه ها مستند مخاطب معصیت کردی! به مشتی مست پیوستی
سه تارم ، راست میگوید ، کمی ناکوک و بد حالم مخالف میزنم ، زیرا ، مخالف گشته اقبالم دلم می خواهد امشب را در آوایش رها باشم ولی افسوس دلتنگم ، ولی افسوس بی بالم اسیر اشک نافرمان ، اسیر بغض حرمانم گلو را می فشارد دل ، پر از قیلم ، پر از قالم نه آهی و نه سودایی ، نه شوری و نه غوغایی دل آرایی ندارم تا که پرسد حال و احوالم به دامان تو افتادم ولی دامن کشی کردی خدایا عاشقی کن تا ...بفهمی از چه مینالم "محسن مهر پرور"
دردم این نیست که معشوق من از عشق تهی ست دردم این است که با دیدن این سردی ها من چرا دل بستم؟!
ساقیا پُر کن به یاد چشم او جامی دگر
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش را منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غزل و عاطفه و روح هنرمندش را از رقیبان کمین کرده عقب می ماند هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر هر که تعریف کند خواب خوشایندش را ************ مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد مادرم تاب ندارد غم فرزندش را عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو به تو اصرار نکرده است فرایندش را قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید بفرستند رفیقان به تو این بندش را : منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر لای موهای تو گم کرد خداوندش را "کاظم بهمنی"
فال من را بگیر و جانم را...من از این حالِ بی کسی سیرم . .
دست عشق از دامن دل دور باد! میتوان آیا به دل دستور داد؟ میتوان آیا به دریا حكم كرد كه دلت را یادی از ساحل مباد؟ موج را آیا توان فرمود: ایست! آنكه دستور زبان عشق را بیگزاره در نهاد ما نهاد خوب میدانست تیغ تیز را "قیصر امین پور"
زندگی، لحظه دیدار گلــی خفته در گهــــواره است. زندگی، شوق تبسم به لب خشکیده است. زندگی، جـــرعه آبی است به هنگامه ظهـــر در بیابانی داغ. زندگی، دست نوازش به ســر نوزادی است. زندگی، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست. زندگی، شـــوق وصال یار است. زندگی، لحظه دیدار به هنگامــــــه یاس. زندگی، تکیه زدن بر یــار است. زندگی، چشمه جــوشان صفا و پاکـــی است. زندگی، مـــوهبت عرضه شده بر من انسان خاکـــی است. زندگی، قطعه سرودی زیباست که چکاوک خواند که به وجدت آرد به سرشاخه امید و رجا. زندگی، راز فـروزندگی خورشید است. زندگی، اوج درخشندگــــــی مهتــاب است. زندگی، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است. زندگی، طعــم خوش زیستن است، شور عشقی برانگیختن است. زندگی، درک چرا بودن است، گام زدن در ره آسودن است. زندگی، مزه طعم شکلات به مذاق طفل است. به، كه چقدر شیـــرین است. زندگی،خاطره یک شب خوش،زیر نورمهتاب،روی یک نیمکت چوبی سبز،ثبت درسینه است. زندگی، خانه تکانی است. هر از چندگاهی از غبار اندوه. زندگی، گـوش سپردن به اذان صبح است که نوید صبـح است. زندگی، گاه شده است خوش نیاید به مذاق. زندگی، گاه شده است که برد بیراهم. زندگی، هر چه که هست، طعـــم خوبی دارد، رنگ خوبــــی دارد.
يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم
زندگی جیرهی مختصریست مثل یک فنجان چای و کنارش عشق است مثل یک حبّهی قند زندگی را با عشق نوش جان باید کرد "نیما یوشیج"
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی دردمند را شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق آزار این رمیده سر در کمند را بگذار سر به سینه من تا بگویمت اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمری است در هوای تو از آشیان جداست دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام خواهم که جاودانه بنالم به دامنت شاید که جاودانه بمانی کنار من تو آسمان آبی آرام و روشنی من چون کبوتری که پرم در هوای تو یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم با اشک شرم خویش بریزم به پای تو بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب بیمار خنده های توام بیشتر بخند خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب "فریدون مشیری"
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟ گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست آسمانی تو ! در آن گستره خورشیدی کن من همین قدر که گرم است زمینم کافیست من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز که همین شوق ٬ مرا خوب ترینم ! کافیست
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست همه دریا از آن ما کن ای دوست دلم دریا شد و دادم به دستت مکش دریا ز خون پروا کن ای دوست کنار چشمه ای بودیم در خواب تو با جامی ربودی ماه از آب چو نوشیدیم از آن جام گوارا تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب تن بیشه پر از مهتابه امشب پلنگ کوه ها در خوابه امشب به هر شاخی دلی سامون گرفته دل من در تنم بیتابه امشب "سیاوش کسرایی"
دلم باران شاعر: بتول مبشری
مهـــــــر رخشا نکوترین چهر است شب یلــــــــدا تـــولد مهــــــــر است این همـــــایون شب خیـــــــال انگیز هست درآخـــــرین شب پــــــــــاییز ****** بیخ و بن در حماســه گسترده است در نهـــادش حماســـه پرورده است لفظ یلــــــــــدا اگـر چـه سریانیست شب مهــــــــرآفرین ایرانـــی است
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد شب مرگ تنها نشیند به موجی در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا شب مرگ از بیم آنجا شتابد من این نکته گیرم که باور نکردم چو روزی ز آغوش دریا برآمد تو دریای من بودی آغوش وا کن شاعر : دکتر حمیدی شیرازی
با همـــه بی ســــرو سامانــیم باز به دنــبال پـــــریـــشانــیم طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویـــران شدنی آنی ام
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن . . .
نه مرادم نه مریدم نه پیامم نه نویدم این سخن را من از امروز نه گفتم
زندگی...می گذرد تند و آسان و سبک...! آن چه در ما جاری است این همه فاصله نیست! چشمه گرم وصال است و عبور... زندگی...می گذرد تند و آسان و سبک...! عاشق هم باشیم عاشق بودن هم عاشق ماندن هم عاشق شادی و هر غصه هم.... روز نو هر روز است فکر را نو بکنیم...! ...عشق را سر بکشیم... ...زندگی می گذرد... تند و آسان و سبک!
شب آرامی بود "سهراب سپهری"
می دانی چیست ؟ "زنده یاد حسین پناهی"
گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم
هر جامعه ای از مجموعه آداب و رسوم و فرهنگ خاص خود برخورداراست که بخشی از آن آمیخته با خرافات است. این خرافات در آداب و مراسم ازدواج نمود بیشتری دارد. از نگاه جامعه شناختی آداب و رسوم ازدواج نشانه لایه های فرهنگی هر جامعه است.
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
چرا تصویرتان در عکس و در آینه با هم تفاوت دارند!؟ . . .
بسیاری از مردم، شوری آب دریاها را، خوش ندارند و می پندارند که اگر آب دریاها شیرین بود، بهتر بود. چرا آب دریاها شور است؟ با آنکه همه رودخانه هائی که در روی زمین، به دریاها می ریزند، دارای آب شیرین هستند! چه کسی این نمک فراوان را در آب دریا ریخته و چرا ریخته، این نمک از کجا آمده؟ آیا تمام شدنی نیست؟ . . .
|
About
به وبلاگ من و تو خوش آمدید Archivesاسفند 1393دی 1393 آذر 1393 آبان 1393 مهر 1393 ارديبهشت 1392 دی 1391 آبان 1391 تير 1391 خرداد 1391 آذر 1390 مهر 1390 شهريور 1390 خرداد 1390 فروردين 1390 اسفند 1389 دی 1389 شهريور 1389 تير 1389 ارديبهشت 1389 AuthorsU and Iآیسا Links
اخبار روز LinkDump
کیت اگزوز ریموت دار برقی کاربران آنلاين:
بازدیدها : آمار وب سایت:
|