!!! من و تو

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

عاشق نشدي زاهد، ديوانه چه مي داني؟

در شعله نرقصيدي، پروانه چه مي داني؟

لبريز مي غمها، شد ساغر جان من

خندیدی و بگذشتي، پيمانه چه مي داني؟

يك سلسله ديوانه، افسون نگاه او

اي غافل از آن جادو، افسانه چه مي داني؟

من مست مي عشقم، بس توبه كه بشكستم

راهم مزن اي عابد، ميخانه چه مي داني؟

عاشق شو و مستي كن، ترك همه هستي كن

اي بت نپرستيده، بتخانه چه مي داني؟

تو سنگ سيه بوسي، من چشم سياهي را

مقصود يكي باشد، بيگانه چه مي داني؟

دستار گروگان ده، در پاي بتي جان ده

اما تو ز جان غافل، جانانه چه مي داني؟

ضايع چه كني شب را، لب ذاكر و دل غافل

تو ره به خدا بردن، مستانه چه مي داني؟  

+نوشته شده در یک شنبه 10 اسفند 1393برچسب:,ساعت11:49توسط آیسا | |

شرابی خوردم از دستِ عزیزِ رفته از دستی...

نمیدانم چه نوشیدم که سیرم کرده از هستی...

خودم مستُ ،غزل مستُ ،تمام واژه ها مستند...

قلم شوریده ای امشب،عجب اُعجوبه ای هستی!

به ساز من که میرقصی قیامت میکنی به به...

چه طوفانی به پا کردی،قلم شاید تو هم مستی؟!

زمین مستُ،زمان مستُ،مخاطب مست شعرم شد

بنازم دلبریهایت!قلم، الحق که تردستی

فلانی فرق بسیار است،میان مستی و مستی

عزیزم خوب دقت کن!به هر مستی نگو پستی

تظاهر میکنی اما،تو هم از دیدِ من مستی

اگر پاکیزه تر بودی،به شعرم دل نمی بستی

خودم مستُ ،غزل مستُ، تمام واژه ها مستند

مخاطب معصیت کردی! به مشتی مست پیوستی


"محمد رضا نظری"

+نوشته شده در یک شنبه 10 اسفند 1393برچسب:,ساعت11:32توسط آیسا | |

سه تارم ، راست میگوید ، کمی ناکوک و بد حالم

مخالف میزنم ، زیرا ، مخالف گشته اقبالم

دلم می خواهد امشب را در آوایش رها باشم

ولی افسوس دلتنگم ، ولی افسوس بی بالم

اسیر اشک نافرمان ، اسیر بغض حرمانم

گلو را می فشارد دل ، پر از قیلم ، پر از قالم

نه آهی و نه سودایی ، نه شوری و نه غوغایی

دل آرایی ندارم تا که پرسد حال و احوالم

به دامان تو افتادم ولی دامن کشی کردی

خدایا عاشقی کن تا ...بفهمی از چه مینالم

"محسن مهر پرور"

+نوشته شده در یک شنبه 10 اسفند 1393برچسب:,ساعت11:29توسط آیسا | |

 
دردم این نیست که او عاشق نیست 

دردم این نیست که معشوق من از عشق تهی ست

دردم این است که  با دیدن این سردی ها

من چرا دل بستم؟!

+نوشته شده در سه شنبه 30 دی 1393برچسب:,ساعت14:56توسط آیسا | |

ساقیا پُر کن به یاد چشم او جامی دگر
تا بسوی عالم مستی زنم گامی دگر

چشم مستت را بنازم ، تازه از راه آمدم
بعد ازین جامی که دادی ، باز هم جامی دگر

تا مگر مستانه بر گیرم قلم ، وز راه دور
باز بفرستم بسوی دوست پیغامی دگر

رو که زین پس از کبوتر عاشقی آموختم
گر نشد بام تو ، جویم دانه از بامی دگر

ای " امید " از مستی و از عشق برخوردار شو
خوشتر از ایام مستی نیست ایامی دگر

خنده ی خورشید را هر صبح دانی چیست رمز ؟
گوید از عمرت گذشت ای بی خبر شامی دگر


+نوشته شده در شنبه 27 دی 1393برچسب:,ساعت15:22توسط آیسا | |

تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟
یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر

از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم ! آهوکم
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم

+نوشته شده در شنبه 27 دی 1393برچسب:,ساعت15:12توسط آیسا | |

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را 

                                 او که هرگز نتوان یافت همانندش را

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

                                 غزل و عاطفه و روح هنرمندش را

از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

                                 هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را

مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر

                                 هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

                             ************

مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

                                 مادرم تاب ندارد غم فرزندش را

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو

                                 به تو اصرار نکرده است فرایندش را

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

                                 مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

                                 بفرستند رفیقان به تو این بندش را :

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

                                 لای موهای تو گم کرد خداوندش را

 

"کاظم بهمنی"

+نوشته شده در شنبه 27 دی 1393برچسب:,ساعت14:55توسط آیسا | |

فال من را بگیر و جانم را...من از این حالِ بی کسی سیرم

دستِ فردای قصه را رو کن...روشنم کن چگونه می میرم

حافظ از جام عشق خون می خورد...من هم از جام شوکران خوردم

او جهاندارِ مست ها می شد...من جهان را به دوش می بردم

.

.

.


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 22 دی 1393برچسب:,ساعت17:32توسط آیسا | |

دست عشق از دامن دل دور باد!

 

می‌توان آیا به دل دستور داد؟

 

می‌توان آیا به دریا حكم كرد

 

كه دلت را یادی از ساحل مباد؟

  

موج را آیا توان فرمود: ایست!


باد را فرمود: باید ایستاد؟

  

آنكه دستور زبان عشق را

 

بی‌گزاره در نهاد ما نهاد

 

خوب می‌دانست تیغ تیز را


در كف مستی نمی‌بایست داد

"قیصر امین پور"

+نوشته شده در پنج شنبه 18 دی 1393برچسب:,ساعت15:13توسط آیسا | |

زندگی، لحظه دیدار گلــی خفته در گهــــواره است.

زندگی، شوق تبسم به لب خشکیده است.

زندگی، جـــرعه آبی است به هنگامه ظهـــر در بیابانی داغ.

زندگی، دست نوازش به ســر نوزادی است.

زندگی، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست.

زندگی، شـــوق وصال یار است.

زندگی، لحظه دیدار به هنگامــــــه یاس.

زندگی، تکیه زدن بر یــار است.

زندگی، چشمه جــوشان صفا و پاکـــی است.

زندگی، مـــوهبت عرضه شده بر من انسان خاکـــی است.

زندگی، قطعه سرودی زیباست که چکاوک خواند که به وجدت آرد به سرشاخه امید و رجا.

زندگی، راز فـروزندگی خورشید است.

زندگی، اوج درخشندگــــــی مهتــاب است.

زندگی، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است.

زندگی، طعــم خوش زیستن است، شور عشقی برانگیختن است.

زندگی، درک چرا بودن است، گام زدن در ره آسودن است.

زندگی، مزه طعم شکلات به مذاق طفل است. به، كه چقدر شیـــرین است.

زندگی،خاطره یک شب خوش،زیر نورمهتاب،روی یک نیمکت چوبی سبز،ثبت درسینه است.

زندگی، خانه تکانی است. هر از چندگاهی از غبار اندوه.

زندگی، گـوش سپردن به اذان صبح است که نوید صبـح است.

زندگی، گاه شده است خوش نیاید به مذاق.

زندگی، گاه شده است که برد بیراهم.

زندگی، هر چه که هست، طعـــم خوبی دارد، رنگ خوبــــی دارد.

+نوشته شده در پنج شنبه 18 دی 1393برچسب:,ساعت14:59توسط آیسا | |

يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پيش چشمش ساغري ، گيرم ز دست دلبري
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بيمارش کنم
بندي به پايش افکنم ، گويم خداوندش منم
چون بنده در سوداي زر ، کالاي بازارش کنم
گويد ميفزا قهر خود ، گويم بخواهم مهر خود
گويد که کمتر کن جفا ، گويم که بسيارش کنم
هر شامگه در خانه اي ، چابکتر از پروانه اي
رقصم بر بيگانه اي ، وز خويش بيزارش کنم
چون بينم آن شيداي من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوي او ، باشد که ديدارش کنم 

 

+نوشته شده در شنبه 13 دی 1393برچسب:,ساعت17:59توسط آیسا | |

زندگی جیره‌ی مختصری‌ست

مثل یک فنجان چای

و کنارش عشق است

مثل یک حبّه‌ی قند

زندگی را با عشق

نوش جان باید کرد

"نیما یوشیج"

+نوشته شده در شنبه 13 دی 1393برچسب:,ساعت17:54توسط آیسا | |

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی دردمند را

شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده سر در کمند را

بگذار سر به سینه من تا بگویمت

اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمری است در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرام و روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب

بیمار خنده های توام بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب

"فریدون مشیری"

+نوشته شده در یک شنبه 7 دی 1393برچسب:,ساعت15:56توسط آیسا | |

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست

 تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست

 

 قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟ 

 گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست

 

 گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

 گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست

 

 آسمانی تو ! در آن گستره خورشیدی کن

 من همین قدر که گرم است زمینم کافیست

 

 من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

 برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست

 

 فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

 که همین شوق ٬ مرا خوب ترینم ! کافیست

 

+نوشته شده در شنبه 6 دی 1393برچسب:,ساعت11:26توسط آیسا | |

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست

همه دریا از آن ما کن ای دوست

دلم دریا شد و دادم به دستت

مکش دریا ز خون پروا کن ای دوست

 

کنار چشمه ای بودیم در خواب

تو با جامی ربودی ماه از آب

چو نوشیدیم از آن جام گوارا

تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

 

تن بیشه پر از مهتابه امشب

پلنگ کوه ها در خوابه امشب

به هر شاخی دلی سامون گرفته

دل من در تنم بیتابه امشب

 

"سیاوش کسرایی"

+نوشته شده در شنبه 6 دی 1393برچسب:,ساعت11:9توسط آیسا | |

دلم باران
دلم دریا
دلم لبخند ماهی ها
دلم اغوای تاکستان به لطف مستی انگور
دلم بوی خوش بابونه می خواهد
دلم یک باغ ِ پر نارنج
دلم آرامش ِتُرد وُ لطیف ِ صبح شالیزار
دلم صبحی
سلامی
بوسه ای
عشقی
نسیمی
عطر لبخندی
نوای دلکش تارو کمانچه
از مسیری دورتر حتی
دلم شعری سراسر دوستت دارم
دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه می خواهد
دلم مهتاب می خواهد که جانم را بپوشاند
دلم آوازهای سرخوش مستان ِ بی دل
نیمه شب ها زیر پوست مهربان شب
دل ای دل گفتن شبگردهای عاشق ِدیروز
دلم دنیای این روز من و ما را
به لطف غسل تعمید کشیش عشق
از اول مهربان تر شادتر آبادتر
حتی بگویم زیرو رو وارونه می خواهد
دلم ....
 

شاعر: بتول مبشری

+نوشته شده در شنبه 6 دی 1393برچسب:,ساعت11:3توسط آیسا | |


هوا سردست ..
من از عشق لبریزم
چنان گرمم ..
چنان با یاد تو در خویش سر گرمم ..
که روزها و لحظه ها از خاطرم رفته ست !!

هوا سردست اما من ..
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی می کند فصل بهاران یا زمستان است !!

تو را هر شب درون خواب می‌بینم
تمام دسته های نرگس دی ماه را در راه می‌چینم
و وقتی از میان کوچه می‌آیی ..
و وقتی قامتت را در زلال اشک می‌بینم ..
به خود آرام می‌گویم : دوباره خواب می‌بینم !
دوباره وعده‌ی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا... من دسته های نرگس دی ماه را
در راه می چینم !!

+نوشته شده در جمعه 5 دی 1393برچسب:,ساعت13:37توسط آیسا | |

مهـــــــر رخشا نکوترین چهر است

شب یلــــــــدا تـــولد مهــــــــر است

این همـــــایون شب خیـــــــال انگیز

هست درآخـــــرین شب پــــــــــاییز

******

بیخ و بن در حماســه گسترده است

در نهـــادش حماســـه پرورده است

لفظ یلــــــــــدا اگـر چـه سریانیست

شب مهــــــــرآفرین ایرانـــی است

 

+نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت14:42توسط آیسا | |

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد 

شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد

گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا 
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد

شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم 
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی آغوش وا کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد

شاعر : دکتر حمیدی شیرازی 

+نوشته شده در دو شنبه 26 آبان 1393برچسب:,ساعت16:36توسط آیسا | |

 

با همـــه بی ســــرو سامانــیم

 

باز به دنــبال پـــــریـــشانــیم

 

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست

 

در پی ویـــران شدنی آنی ام

 

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در چهار شنبه 21 آبان 1393برچسب:,ساعت16:11توسط آیسا | |

زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بد‌بینی خود را شکسـت

.

.

.


ادامه مطلب

+نوشته شده در چهار شنبه 21 آبان 1393برچسب:,ساعت16:2توسط آیسا | |

نه مرادم نه مریدم

نه پیامم نه نویدم
نه سلامم نه علیکم
نه سیاهم نه سپیدم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمایم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته و برده ی دینم
نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم نه حقیرم نه فرستاده ی پیرم
نه بهر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم نه چنین است سرنوشتم

این سخن را من از امروز نه گفتم
نه نوشتم بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم:
حقیقت
نه به رنگ است و نه بو
نه به های است ونه هو
نه به این است ونه او
نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را:
آنچه گفتند و سرودند
تو آنی
خود تو جان جهانی
گر نهانی و عیانی
تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی
تو اسرار نهانی همه جا
تو نه یک جای
نه یک پای
همه ای با همه ای هم همه ای
تو سکوتی تو خود باغ بهشتی
ملکوتی تو به خود آمده از فلسفه ی چون و چرایی
به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
در همه افلاک خدایی
نه که جزیی
نه چون آب در اندام سبویی
خود اویی
به خود آی تا به در خانه ی متروکه ی هر عابد و زاهد ننشینی و
به جز روشنی و شعشعه ی پرتوی خود هیچ نبینی
و
گل وصل بچینی…..!

"فریدون حلمی"

+نوشته شده در جمعه 9 آبان 1393برچسب:,ساعت15:50توسط آیسا | |

زندگی...می گذرد تند و آسان و سبک...!

 

آن چه در ما جاری است این همه فاصله نیست!

چشمه گرم وصال است و عبور...

 

زندگی...می گذرد تند و آسان و سبک...!

عاشق هم باشیم عاشق بودن هم

عاشق ماندن هم

عاشق شادی و هر غصه هم....

روز نو هر روز است

فکر را نو بکنیم...!

...عشق را سر بکشیم...

...زندگی می گذرد...

تند و آسان و سبک!

+نوشته شده در جمعه 9 آبان 1393برچسب:,ساعت15:26توسط آیسا | |

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم

"سهراب سپهری"

+نوشته شده در جمعه 25 مهر 1393برچسب:,ساعت15:44توسط آیسا | |

می دانی چیست ؟
به نظر می رسد زندگی مشکل نیست ،
بلکه مشکلات زندگی اند !
می بینی ؟...
می بینی به چه روزی افتاده ام 
؟
حق با تو بود !
می بایست می خوابیدم !
اما به سگ ها سوگند ،
که خواب کلکِ شیطان است ،
تا از شصت سال عمر ،
سی سالش را به نفع ِ مرگ ذخیره کند !
می شود به جای خواب به ریلها
و کفش ها
و چشم ها فکر کرد
و از نو نتیجه گرفت که با وفاترین جفت های عالم ،
کفش های آدمی اند !
می شود به زنبور هایی فکر کرد
که دنیای به آن بزرگی را گذاشته اند
و آمده اند زیر سقفِ خانه ی ما خانه ساخته اند !
می شود به تشبیهات خندید !
به زمین و مروارید !
به خورشید و آتشفشان !
به ستاره ها و فرزانه های عشق !
به هوای خاکستری و گیسوهای عروس ِ پیر !
به رعد و برق ِ آسمان و خشم ِ خداهای آهنی !
تصور کن !
هنوز هم زمین گرد است و منجمین پیر ِ کنجکاو ،
از پشت تلسکوپ های مسخره شان
ــ که به مرور به خرطوم فیل های تشنه شبیه می شوند ــ
به دنبال ِ ستاره ی ناشناخته ی تازه تری می گردند !
به من بگو ! فرزانه ی من !
خواب بهتر است یا بیداری ؟

"زنده یاد حسین پناهی"

+نوشته شده در جمعه 25 مهر 1393برچسب:,ساعت15:32توسط آیسا | |

گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم
گر خوار چون خارم کنی، ای گل بدان خواری خوشم
زان لب اگر کامم دهی، یا آنکه دشنامم دهی
با این خوشم با آن خوشم ،با هر چه خوش داری خوشم
خواهی مرا گر بینوا ،درد دلم را بی دوا
ور صد ستم داری روا ، با آن ستمکاری خوشم
والاترین گوهر تویـی ،داروی جـان پرور تویی
درمان دردم گر تویی ،در کنج بیماری خوشم
آرد گرم غم جان به لب ،کی آیـدم افغان به لب؟
با هر چه خواهد یار من در عالم یـاری خوشم
ای بهتـرین غمخوار دل ،وی محرم اسـرار دل
خواهی اگر آزار دل ،بـا آن دل آزاری خــوشم
تا گشته ام یار تو من، از جان برم بار تو من
عشق است اگر بار گَران، با این گَرانباری خوشم
گر وصل و گر هجران بود ،گر درد و گر درمان بود
(حالت) خوشم با این و آن، آری خوشم، آری خوشـم

+نوشته شده در جمعه 25 مهر 1393برچسب:,ساعت15:22توسط آیسا | |

 

آداب و رسوم مراسم ازدواج, مراسم ازدواج

هر جامعه ای از مجموعه آداب و رسوم و فرهنگ خاص خود برخورداراست که بخشی از آن آمیخته با خرافات است. این خرافات در آداب و مراسم ازدواج نمود بیشتری دارد. از نگاه جامعه شناختی آداب و رسوم ازدواج نشانه لایه های فرهنگی هر جامعه است.

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 14 مهر 1393برچسب:,ساعت15:59توسط آیسا | |

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاکِ غمناکش.
سازِ او باران، سرودش باد.
جامه اش شولای عریانی‌ست.
ورجز،اینش جامه ای باید .
بافته بس شعله ی زرتار پودش باد .
گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد ، یا نمی خواهد .
باغبان و رهگذران نیست .
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد ،
ور برویش برگ لبخندی نمی روید ؛
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟
داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید .
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن .
پادشاه فصلها ، پائیز ...

+نوشته شده در دو شنبه 14 مهر 1393برچسب:,ساعت15:50توسط آیسا | |

چرا تصویرتان در عکس و در آینه با هم تفاوت دارند!؟

چرا تصویرتان در عکس و در آینه با هم تفاوت دارند!؟
دیروز صبح خیلی خوب به نظر می‌رسیدید. دیشب قبل از اینکه بیرون بروید، کاملاً مطمئن بودید که ظاهرتان عالی شده است. پس این ظاهر درب و داغانی که در عکسی که دوستانتان از شما گرفته متعلق به چه کسی است؟
تصویر شما در آینه با آنچه که در عکس‌ها می‌بینید متفاوت است. تصویر اولی بیشتر وقت‌ها قابل کنترل، قابل پیش‌بینی و اصلاح پذیر است اما دومی منبع بی‌انتهایی از شگفتی‌های زننده‌ است.


اما چرا این تفاوت وجود دارد؟

.

.

.

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در پنج شنبه 10 مهر 1393برچسب:,ساعت12:38توسط U and I | |

چرا آب دریاها شور است؟

بسیاری از مردم، شوری آب دریاها را، خوش ندارند و می پندارند که اگر آب دریاها شیرین بود، بهتر بود. چرا آب دریاها شور است؟ با آنکه همه رودخانه هائی که در روی زمین، به دریاها می ریزند، دارای آب شیرین هستند! چه کسی این نمک فراوان را در آب دریا ریخته و چرا ریخته، این نمک از کجا آمده؟ آیا تمام شدنی نیست؟

.

.

.


ادامه مطلب

+نوشته شده در پنج شنبه 10 مهر 1393برچسب:,ساعت12:22توسط U and I | |